1. شانزده ساله بودم و ذهنم پر از سوالهای آزاردهنده ای درباره مذهب و خدا و تقلید و جبر و اختیار . اتفاقی کتابی به دستم رسید که نصفه اول آن را یک سره بلعیدم ! انگار که نویسنده سوال های ذهنی من را به روی کاغذ آورده بود : "روی ماه خداوند را ببوس " . اما هر چه قدر که نیمه اول کتاب برایم جذاب بود , نیمه بعدی کتاب به شدت مرا ناامید کرد ! پایان کتاب به شدت سفارشی و ضعیف بود ! اما حس می کردم که این نویسنده می تواند به سوال های من جواب دهد . این بود که کتاب های این نویسنده در قفسه کتاب خانه ام جا خوش کرد: مصطفی مستور .
2. بیست و دو ساله ام. هنوز هم کسی نتوانسته است سوال هایم را به خوبی جواب دهد . نگاهی به کتاب خانه ام می اندازم . چشمم به کتاب های مستور می افتد که هر کدام را به این امید خریده ام که شاید در این کتاب , در این داستان آقای نویسنده دست از محافظه کاری بردارد و جوابم را بدهد ! اما نه ! بازهم داستان هایی که خوب شروع میشد , با جسارت از خطوط قرمز ایرانی عبور می کرد , شک به دل راه می انداخت و اما بعد در پایان خسته و بی رمق شعار می داد و بوی گند تحول های یکباره ای و عرفان های مسخره ای که باید لزوما به خدا ختم میشد , باعث میشد کتاب را زودتر ببندی ! این گونه بود که یازده کتاب مستور کتاب خانه ام را اشغال کرده است !
3.بعد از کتاب "عشقی بی شین , بی قاف , بی نقطه " به کلی ناامید شدم ! در این حد که برای خرید کار بعدی اش – من گنجشگ نیستم – حتی وسوسه هم نشدم اما لعنت به فروشنده نشر چشمه که این کتاب را به من معرفی کرد و کلی درباره خوبی های این کتاب صحبت کرد . خودتان بهنر می دانید چشمه نشری نیست که نیازی داشته باشد که کتابی را به مراجعه کنندگانش بندازد ! همیشه فروش این نشر خوب بوده است . این بود که کتاب تازه مستور را خریدم . من همیشه در مقابل خانم های جوان و زیبا تسلیم می شوم !!!
4. اگر شما هم به هر دلیلی مجبور به خرید این کتاب شدید به شما توصیه می کنم فقط صفحات 31 تا 35 و داستان "چند روایت معتبر درباره برزخ " را بخواند ! تعابیر زیبا و جدیدی از عشق دارد . باقی صفحات کتاب می توانید پاره کنید و دور بیاندازید ! به من اعتماد کنید !
" تهران در بعد از ظهر
مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور
نشر چشمه "
.