۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

در دفاع از اول شخص مفرد

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

داستان های با زاویه روایت اول شخص چند سالی است در ادبیات ایران مد شده است و اکثر نویسنده های جوانی که وارد بازار چاپ می شوند از این نحوه ی روایت استفاده می کنند . یکی از مهم ترین مزیت های این روایت به دانای کل در این است که نویسنده می تواند تعدادی از اطلاعات داستانش را که بازگو کردنش برای خواننده – به جهت فهم بهتر وقایع – ضروری است , مبهم و سربسته نگه دارد ! راوی چون مانند مخاطب از دید خاص خودش ناظر و راوی وقایع است می تواند تعبیر و برداشت شخصی خود را از اتفاقات داشته باشد که لزوما بی نقص و کامل نیست و می تواند همراه جانب داری و اشتباه و تعصب خاص آن کاراکتر باشد . مثلا در دانای کل نمی توانید بنویسید " به نظر می رسید که او داشت دروغ می گفت " اما در روایت اول شخص این کار منطقی و صحیح است .  به یاد بیاورید داستان "پنین" نوشته ی "ولادمیر ناباکوف" که راوی به علت خصومت شخصی با کسی که داستان درباره ی اوست تا اواخر داستان درباره ی او به خواننده دروغ می گوید ! سهیم کردن خواننده در روند خلق و درک وقایع در روایت اول شخص که اصطلاحا در ادبیات مدرن به سطرهای سپید اطلاق می گردد از دیگر دلایل گسترش این نوع روایت می باشد . مخاطب امروزی ادبیات نیاز به دانای کل ندارد که همه ی وقایع را از سیر تا پیاز برایش تعریف کند . باهوش است و ترجیح می دهد به شعورش احترام گذاشته شود و تا حدی  نتیجه گیری و علل و معلول داستان را خودش کشف کند .
  نشر چشمه در مجموعه "جهان تازه داستان " که به کارهای اول نویسنده های جوان اختصاص دارد در این میان از سایر همکارانش فعال تر است . "احتمالا گم شده ام " نوشته ی "سارا سالار " از جمله ی همین کتاب هاست که با رپرتاژ خبری مناسب و حواشی زردی مانند این که نویسنده همسر سروش صحت معروف است یک سالی است که چاپ شده است و به گواهی آمار نشر چشمه از کارهای پرفروش ایرانی سال گذشته بوده است . داستان روایت یک روز از زندگی زنی جوان در تهران امروز است که نمی تواند از خاطرات دوران نوجوانی و دانشگاهش با دختری به نام گندم خلاصی پیدا کند . روایت اول شخص نویسنده از این داستان مهم ترین ویژگی کتاب است که در پایان بدل به پاشنه آشیل کار می شود و خواننده را پا در هوا و مردد رها می کند . نویسنده در استفاده از سطرهای سپید به قدری افراط کرده است که رابطه راوی با گندم و فرید دهدار که از اصلی ترین نکات داستان است و باید به نحو مناسبی گره گشایی میشد , مبهم باقی می ماند .
دلیل نام بردن مکرر نویسنده از مارک ها و جمله های ی تبلیغاتی معروف – که تقلیدی ناشیانه از "کافه پیانو" ی فرهاد جعفری است – قابل درک نیست ! نه در معرفی کاراکترها تاثیری دارد و نه در بیان کیفیت محیط وقوع داستان . به نظر می رسد نویسنده به تعریف نازل و دم دستی از کاراکترهای امروزی و مدرن رسیده است ! تنها رابطه ای که در داستان به خوبی پرداخت و روایت شده است رابطه راوی با پسر 5 ساله اش – سامیار- است که ملموس و باورپذیر از کار درآمده است که با توجه به جنسیت نویسنده قابل انتظار است . " سامیار عین برق از در مهد می دود بیرون . می خواهد مثل هر روز بازیگوشی کند و سوار ماشین نشود . می گیرمش و مثل بچه گربه پرتش می کنم توی ماشین و راه می افتم . ساکت و بغض کرده روی صندلی عقب می نشیند . می داند نباید چیزی بگوید یا کاری بکند . امروز دوباره از آن روزهایی است که مامان عصبی و کلافه است . می داند باید صبر کند تا همه چیر به خیر و خوشی بگذرد و مامان دوباره مهربان بشود  " . جایی خواندم که فرزاد موتمن درباره رضا ناجی گفته بود که : دادن سیمرغ به بازیگری که فقط با یک لهجه بلد است حرف بزند و آن هم زبان مادری اش است , خنده دار است !
از مزیت های داستان لحن ساده و راحت نویسنده است که با وجود استفاده از لغات خط قرمزی نه تنها متن را به ابتذال و سبکی نکشانده است بلکه کاراکترها را ملموس کرده است . هر چند نویسنده در عباراتی مانند " سه نقطه شعر داشتم می گفتم " موفق نبوده است اما با کمی اغماض در بقیه ی موارد زبان , زبان مردم کوچه بازار است . نویسنده علاوه بر آن توانسته است از برخی کلیشه های رایج آشنایی زدایی کند و توصیفات جدیدی خلق کند " بلوزم را می اندازم کف زمین , شلوارم را , سوتینم را , صورتم را توی دست هام قایم می کنم ... می روم توی وان ... آخ ... انگار تمام سلول های بدنم می گویند متشکریم , متشکریم "
اما این نکات مثبت در کلیت مبهم داستان و تحول سریع و با عجله ی راوی در انتها به چشم نمی آید . نقظه ضعفی که اثر نویسنده ها و فیلم نامه نویسان با آن مواجه هستند . ریتم آرام داستان که مدام در حال جابه جایی در زمان حال و گذشته است در چند صفحه ی آخر ناگهان تند شده و کاملا بر کلیت کار سنگینی می کند .  داستان اول " سارا سالار " با همه ی این تفاسیر و به گواهی آمار  پرفروش از آب درآمده است هرچند که چرچیل جمله ی معروفی دارد که سه نوع دروغ وجود دارد : دروغ کوچک , دروغ متوسط و آمار !
.

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

ورود آقایان حسین فرحبخش و عبدالله علیخانی ممنوع

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه
ورود آقایان ممنوع کمدی محترمی است چونکه به شعورت توهین نمی کند . تو را به عنوان یک مخاطب باهوش قبول دارد و در آفرینش قصه و به پیش بردنش تو را هم سهیم می کند .
ورود آقایان ممنوع کمدی محترمی است چونکه برای نجات خودش دست به دامان لوده بازی نمی شود . لهجه یا قومیتی را مسخره نمی کند . تکیه کلام من در آوردی و مبتذلی ندارد . بازیگرانش لوده نیستند , ادا در نمی آورند . بازی می کنند .
ورود آقایان ممنوع کمدی محترمی است جونکه مبتنی بر فیلم نامه ای چفت و بست دار است . در برهوت سینمای کمدی ایران که نویسنده و کارگردان – اگر بتوان این شاخص ها را به آنها نسبت داد – همه ی بار کمدی فیلم را به قامت رعنا و اندام فریبا و دلقک بازی بازیگران و بداهه های از مد افتاده شان پاس داده اند , این فیلم بیست دقیقه ابتدایی اش را برای جا انداختن قصه و موقعیت داستانش به درستی خرج می کند .
ورود آقایان ممنوع کمدی محترمی است چونکه قادر است دیالوگ های ساده و عادی روزمره مان را در موقعیتی برایمان تعریف کند که از ته دل بخندیم ! محترم است چونکه شخصیت هایش را برابر به مخاطبش عرضه می کند و هرکدام از آنها فرصت ارائه بازی خود را دارند .
اگر از برخی اشکالات روایی و منطقی فیلم که بگذریم – مانند تحول خانم مدیر در عوض کردن وضع ظاهری اش یا حضور خانم مدیر و شاگردهایش در ویلای دکتر – استانداردهای پایه یک کمدی طنز موقعیت خوب را داراست . در پایان یک فیلم کمدی در سینمای کم رمق فعلی  ایران چیزی که در خاطرتان می ماند چند دیالوگ خوب از فیلم است . این ویژگی را دست کم نگیرید !
پ . ن : این هم از بازی های روزگار و سینماست که در فیلم مجبورت می کند به بازیگری بخندی که وضع فعلی اش در انفرادی اصلا خنده دار نیست ! اللم فک کل اسیر !

.

معتادان دیازپام ده

جستجو در دیآزپام 10

دیآزپام خورندگان امروز