۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

داستان های این مرد را تا نصفه بخوانید !

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

1. شانزده ساله بودم و ذهنم پر از سوالهای آزاردهنده ای درباره مذهب و خدا و تقلید و جبر و اختیار . اتفاقی کتابی به دستم رسید که نصفه اول آن را یک سره بلعیدم ! انگار که نویسنده سوال های ذهنی من را به روی کاغذ آورده بود : "روی ماه خداوند را ببوس " . اما هر چه قدر که نیمه اول کتاب برایم جذاب بود , نیمه بعدی کتاب به شدت مرا ناامید کرد ! پایان کتاب به شدت سفارشی و ضعیف بود ! اما حس می کردم که این نویسنده می تواند به سوال های من جواب دهد . این بود که کتاب های این نویسنده در قفسه کتاب خانه ام جا خوش کرد: مصطفی مستور .
2. بیست و دو ساله ام. هنوز هم کسی نتوانسته است سوال هایم را به خوبی جواب دهد . نگاهی به کتاب خانه ام می اندازم . چشمم به کتاب های مستور می افتد که هر کدام را به این امید خریده ام که شاید در این کتاب , در این داستان آقای نویسنده دست از محافظه کاری بردارد و جوابم را بدهد ! اما نه ! بازهم داستان هایی که خوب شروع میشد , با جسارت از خطوط قرمز ایرانی عبور می کرد , شک به دل راه می انداخت و اما بعد در پایان خسته و بی رمق شعار می داد و بوی گند تحول های یکباره ای و عرفان های مسخره ای که باید لزوما به خدا ختم میشد , باعث میشد کتاب را زودتر ببندی ! این گونه بود که یازده کتاب مستور کتاب خانه ام را اشغال کرده است !
3.بعد از کتاب "عشقی بی شین , بی قاف , بی نقطه " به کلی ناامید شدم ! در این حد که برای خرید کار بعدی اش – من گنجشگ نیستم – حتی وسوسه هم نشدم اما لعنت به فروشنده نشر چشمه که این کتاب را به من معرفی کرد و کلی درباره خوبی های این کتاب صحبت کرد . خودتان بهنر می دانید چشمه نشری نیست که نیازی داشته باشد که کتابی را به مراجعه کنندگانش بندازد ! همیشه فروش این نشر خوب بوده است . این بود که کتاب تازه مستور را خریدم . من همیشه در مقابل خانم های جوان و زیبا تسلیم می شوم !!!
4. اگر شما هم به هر دلیلی مجبور به خرید این کتاب شدید به شما توصیه می کنم فقط صفحات 31 تا 35 و داستان "چند روایت معتبر درباره برزخ " را بخواند ! تعابیر زیبا و جدیدی از عشق دارد . باقی صفحات کتاب می توانید پاره کنید و دور بیاندازید ! به من اعتماد کنید !
" تهران در بعد از ظهر
مجموعه داستان کوتاه مصطفی مستور
نشر چشمه "
.

20 comments:

حماقت نکن گفت...

دقیقا وضعیت من با پائولو کوئیلو زکریا . نمیدونم کرم فهمیدن چی افتاد تو تنم که پشت هم کتاباشو می خوندم ... 4 ، 5 تا که خوندم تازه دوزاریم افتاد که همه کتاباش در واقع یکین فقط روایت ها فرق می کنه ... خلاصه الان به هر کی می گم یک قرون نمی ارزه کتاباش باور نمی کنه میگه تو آمریکای جنوبی بهترین نویسنده است ... نمیدونم شاید جمعیت کسایی که مارکز ، بارگاس یوسا یا بورخس رو میشناسن رو به تمامیه و به جاش این عشق عرفانی ها از نوع در پیتیش دور بر ما رو گرفتن ... ولی انصافا یه خوبی داره تا دختری میگه من کتابخونم میشه واسه تولدش یکی از اینا بهش انداخت .  

ناشناس گفت...

جواب سوالات رو شاید توی کتاب "سرنوشت روح" و یا "سفر روح" هر دو از دکتر مایکل نیوتن پیدا کنی

سلمان گفت...

من تا حالا کتابی ازش نخونده ام. با این تفاسیر هرگز هم نخواهم خواند!

ماهی کوچولو گفت...

راستش همین اتفاق واسه من افتاد
داستان هاش رو تا نصفه می خوندم و رها می کردم
پس ناخواسته به نصیحت شما گوش دادم

Alireza گفت...

" ...بوی گند تحول های یکباره ای و عرفان های مسخره ای که باید لزوما به خدا ختم میشد , باعث میشد کتاب را زودتر ببندی ! "

بسیارعالی توصیف‌ کردی!

یازده دقیقه گفت...

من اون کتاب روی ماه خدا را ببوس و من گنجشک نیستم را با هم به توصیه ی یکی از دوستانم و خردیم و دیگراز این نویسنده کتابی نگرفتم/با تو موافقم. حرفهای شعاری زیاد دارد.

Unknown گفت...

آخ دلم و آروم کردی با این نقدت. من تمام کتاباشو از کتابخونه ام پاکسازی کردم. نیمه ی دوم روی ماه خداوند را ببوس حال منو بدتر کرد. باعث شد دیدگاه پر قضاوت تری به دین پیدا کنم. و تاسف بخورم که نویسنده ای اینقدر قلم روان و خوبی داره و همیشه دنبال گنجوندن رد پایی از محافظه کاری و ترس در داستاناشه.

Afsaneh گفت...

سلام زکریای گرامی، من از مستور اولین بار همان کتاب، روی ماه خدا را ببوس خواندم و می شه گفت بهترین کارشم همان بود،بدم نیامد، کارای بعدیش کاملاٌ کپی کاری از آثار دیگران هست، مثلا یک کتابی به یه همچین اسمی داره فکر کنم، "استخوان خوک و جذامی ها" که کپی کاریی کامل از فضای ده فرمان کیشلووسکی هست، تازه کلی هم برای این کتاب تشویق شد، من فکر کنم داوران ما در اینجااصلا به ادبیات خارجی اشراف ندارند بعد از این دو کتاب هم مستور شد یه "سفارشی کار" و تو هر جایی اومد شد عضو هیأت داوران، من که ضعیف دیدم کارای این آدمو... خیلی ضعیف

Hasti.N گفت...

خیلی‌ وقتها مجموعه داستان حال خواننده رو میگیره. چند دستان کوتاه خوب و کمی‌ متوسط و بعد هم چند دستان ضعیف. اینه که من با مجموعه داستان حال نمیکنم.

Unknown گفت...

همون روی ماه خداوندش منو ناک اوت کرد
تو چه دل شیری داری که همچنان ازش خوندی.
ایول بابا

هما گفت...

درود
من از مستور چند روایت معتبر و استخوان خوک و دست های جذامی و روی ماه خداوند رو ببوس رو خوندم ام همونطور که گفتی ...

پسري با خرقه ائي بلند گفت...

سلام
ما حتي يك سيستم عرفاني نداريم كه وجود خدا رو انكار كنن اينائي كه تو ميشناسي نسبت به وجود و عدم خدا آنهم در شكل ديني اون ساكت هستند.نه نفي مي كنن و نه اثبات . سيستم هاي عرفاني به شدت به هم شبيه هستند . رجوع كن به كتاب مرشدي از عالم غيب در مورد عرفان دون خوان يا ناواليسم نوشته تورج زاهدي استاد موسيقي دانشگاه تهران و كتاب افسون زدگي جديد از شايگان .

زکریا گفت...

به "پسری با خرقه ایی بلند "
مرسی از معرقی کتاب هات . حتما می خونم . یه نوشنه ای میذاشتی از خودت تا با هم در ارتباط باشیم

Unknown گفت...

دوست دارم فیلم و ببینم اما فکر نمی کنم الان گنجایشش و داشته باشم.

نگار گفت...

گذشت اون زمانی که میشد به انتشارات اعتماد کرد و چشم بسته کتابهای یه انتشارات خوب رو خرید...مستور رو نخوندم و نه میخوام بخونم.

امیر حسین گفت...

سلام زکریا
بعد از مجموعه داستان (عشق روی پیاده رو) چند وقت پیش استخوان خوک و دست های جذامی رو خوندم که کلی هم حال کردم باهاش.
راستی خودت خوبی
موفق باشی

Morteza گفت...

باهات موافقم در حد NBA
به توصیه ات در مورد نخریدن کار جدیدش هم حتما گوش می کنم ...

م . محمدی مهر گفت...

سلام زکریای عزیز
چطوری بابا ؟
کتابای مستور رو گرفتم
با نظرت در مورد روی ماه خداوند را ببوس موافقم
نیمه ی دوم کتاب شعیف بود
چند روایت معتبر و استخوان های جذامی و من دانای کل هم همینطور
فقط همون حکایت عشقی بی قاف و بی شین و بی نقطه رو دوست داشتم
"من گنجشک نیستم" رو نخوندم
ولی بهت اعتماد می کنم رفیق

م . محمدی مهر گفت...

نظرت در مورد گابریل گارسیا مارکز چیه ؟
من هر چی ازش می خونم خوب نیست
نمی دونم چرا اینهمه ازش تعریف میشه

شاه رخ گفت...

تو اگه بري يه مغازه لباس بخري ببيني برات كوچيكن همه ي لباساش - لباس فروشي رو اشتباه اومدي اينجا فقط لباس بچگونه داره - مي شيني دم در كاميوناي بعدي كه براش لباس بيارن توشون شايد يه دس تلباس باشه براي تو؟
آره؟
اينجوري هستي؟
خي چرا نمي ري خودتو ببندي به يه امامزاده؟
وقتي توي شونزده سالگي مستور چيزي برات نداره يعني شايد بايد قبل از 14 سالگي مي خونديش نه كه كتابخونه تو پر كني از كاراش

ارسال یک نظر

لطفا پیغام های خارج از بحث پست رو به این آدرس ها بفرستین :
زکریا kaboe.tanha@gmail.com

معتادان دیازپام ده

جستجو در دیآزپام 10

دیآزپام خورندگان امروز