۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

کتابی که هرگز رهایتان نمی کند

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه


ژاپنی ها مردمان عجیبی هستند ! فیلم های هالیوود را به طور همزمان در کشورشان اکران می کنند و هر سال یاد قربانیان اتمی خود را گرامی می دارند ! گروه های موسیقی راک و متال – در نهایت کیفیت – در این کشور کنسرت اجرا می کنند و از طرفی دولت به کسانی که از لباس سنتی ژاپن استفاده کنند, بلیط نیم بهای مترو و قطار می دهد ! این مردمان عجیب فقط کافی است اراده کنند که مخترع , کارگردان , نویسنده یا حتی میزبان جام جهانی فوتبال شوند . آن وقت دست در جیب جادوئی شان می کنند و با لبخندی بودآ وار همه را شگفت زده می کنند ! مثلا یکی از آن ها می تواند شش رمان بنویسد که از چهار بار نامزدی جایزه معتبر "بوکر" دو بار این جایزه را مال خود کند . جادوگری که در این پست می خواهم او را معرفی کنم " کازوئو ایشی گورو " است .
" اخطار : خطر لو رفتن داستان کتاب "
"لحظه ای که تصمیم گرفتیم به " نورفوک " برویم و دنبال نوار گمشده مان بگردیم , گوئی همه ابرهای آسمان به دست باد روئیده شده و جز خوشی و خنده چیزی انتظارمان را نمی کشید " معلوم نیست چگونه " کتی " – قهرمان اصلی رمان – می تواند درباره خوشی و خنده حرف بزند ؟! اصلا مگر خنده مختص آدم ها نیست ؟ آدم هائی که بطور طبیعی و از پدر و مادری حقیقی متولد شده باشند ؟ پس چطور " کتی " و دوستانش که در آزمایشگاه "هیلشم " به دنیا آمده اند و برای این زنده اند که در مواقع نیاز عضوهای بدنشان را اهدا کنند یا بچه دار شوند , چگونه حتی می توانند تصوری از خندیدن داشته باشند ؟
 مهم ترین ویژگی دنیائی که " ایشی گورو " برایمان خلق می کند این است که جوان های آزمایشگاه "هیلشم " از زندگی خود راضی هستند و درصدد شورش و تغییر نیستند و این تلخی رمان را دوچندان می کند !مگر کم خوانده ایم رمان هائی که برایمان ضد اتوپیاهای وحشتناک ترسیم کرده اند – که نمونه اعلای آن کتاب "دنیای قشنگ نو "  آلدوس هاکسلی است که در این پست به طور مفصل درباره اش صحبت کرده ام – پس چرا این کتاب را تا ابد به یاد داریم ؟  انسان های بی روح و احساسی که محتاج توجه و محبت هستند و با نگاه سردشان انگار می گویند : "هرگز رهایم مکن "
"هرگز رهایم مکن
نویسنده : کازوئو ایشی گورو
مترجم : سهیل سمّی
نشر ققنوس "
پ.ن : "هدف من نوشتن داستان پیروزی بشر نبود , بلکه ظرفیت بشر برای پذیرش سرنوشت بی رحمانه اش بود ! " قسمتی از مصاحبه " ایشی گورو " با روزنامه " گاردین " ترجمه : احسان لطفی
پ.ن 2 : نمی دونم چرا یاد رویانا – گوسفند شبیه سازی شده آزمایشگاه رویان – افتادم ! یعنی الان که مرده حالش بهتره ؟
.

24 comments:

زیبا گفت...

من ازش بازمانده روز رو خوندم . اونم عالی بود . اینو از نمایشگاه می گیرم . مرسی

maryam.E گفت...

خطر لو رفتن داستان به پایین رو نخوندم
کتابو پیدا میکنم
مرسی برای تعریف و تمجیدت. سنگین بود برام. نتونستم هنوز هضمش کنم :)

یلدا گفت...

من نخوندمشس اما موضوع تلخی ِدلچسبی داره.

maryam.E گفت...

در مورد کریستوفر فرانک هم، موضوع اصلی همینه که هر کسی با خوندنش یاد میرا و کریستوفر فرانک میفته. برای تجربه نوشتمش. اما بعید میدونم به پای اون برسه :)

بی تا گفت...

لطفن لینکش رو برام بفرست...همون که راجع به بو بود...

نعیمه گفت...

ممنون که به دیدنم اومدی
خوشحالم که با یه آدم اهل کتاب آشنا شدم.
موفق باشی.

سلمان گفت...

سلام
اتفاقا منم دارم یه کتاب از "هاروکی موراکامی" میخونم. اون هم فوق العاده ست
وقتی تمامش کردم میرم سراغ این یکی

Universal Emptiness گفت...

مرسی از کامنتایی که واسم میزاری ،
من واقعا تو مود خوبی نیستم که جواب بدم.
فکر نکن جواب نمیدم ! بازم مرسی

Morteza گفت...

باید به خودم بیام ... این قضایای ژاپنی تلنگر خوبی بود

ايرن گفت...

من اين كتابو و خوندم!فوق العاده است...اتفاقا همين يه ماه پيش بود كه تو وبلاگم هم ازش نوشتم!عاليه!ايشي گورو نابغه است به نظرم!
هر چند شاهكارش بازمانده ي روزه....

Afsaneh گفت...

خطر لو رفتن داستان، جالب بود
;-) :-)
منم يك دختر يخي هستم ولي واقعا مي‌خوام كه رهام نكنه
:-(
شماها احساس ما را نمي‌دانيد

هلیا گفت...

راست می گوید
؛
این سرنوشت نابرابر...


+ دست مریزاد

maryam.E گفت...

اگه ادیت کردنت از نوشتنت بهتر باشه که باید خیلی مشتاق باشم
آره مرسی. دوست دارم ادیتت رو بخونم. ایمیل کن به
marmaribanooQyahoo.com

maryam.E گفت...

marmaribanoo@yahoo.com
==> Q=@
D:

سلمان گفت...

سلام
آره
کافکا در کرانه رو شروع کردم. خیلی عالیه

تروما گفت...

کازوئو ایشی گورو
کازوئو ایشی گورو
کازوئو ایشی گورو
...
این مرد داستان هایش از جادو هم آن ور تر ند. بعد از مدت ها که از خواندن "کجا ممکن است پیدایش کنم" می گذرد، هنوز بعضی از صحنه هایش روشن و شفاف توی ذهنم تاب می خورد...


(ولی خداییش اصن فک نمی کردم یارو این شکلی باشه! مطمئنی خودشه؟! زمین تا آسمون با تصورات من فرق داره که!)

افسانه سیزیف گفت...

جالب به نظر میرسه این کتابی‌ که میگی‌ ... یه کاری میکنی‌؟ ببینی‌ اسم این بابا به انگلیسه چی‌ اگه تو کتاب هست تا من اینجا کتاب رو پیدا کنم ؟ من به کتاب‌ها فارسی دسترسی‌ ندارم .... :(

افسانه سیزیف گفت...

کلا بلاگت رو خیلی‌ دوست دارم ... تو خیلی‌ خوب مینویسی ....خیلی‌

ماه گیر پیر گفت...

م م م م از این بابا چند سطر از یه کتاب که خالونجف ترجمه کرده بود نتونستم بیشتر بخونم از زبان یه خدمتکار بود گمانم اسمش الان یادم نیست بعد از اون هر کتابی که اسم این آدم بود رو نتونستم بخرم و بخونم و ... از موراکامی که هموطن کازوئو ایشی گورو ست گویا یه رمان خوندم که خوندیش شاهکار! ولی این جمله ای که ازش گذاشتی تو پانوشت بسیار جاندار و سهمگین بود

هما گفت...

درود
منتظر پستی که خواستید توی وبلاگم باشید
چند وقتیه فرصت نکردم که بنویسم
اما به زودی می نویسم
بیشتر پست هاتون رو خوندم و لذت بردم
خیلی وبلاگ خوب و مفیدی دارید

هما گفت...

راستی من شمارو لینک کردم
خوشحال می شم تو لینک هاتون جایی داشته باشم
سپاس

هما گفت...

راستی می تونم بپرسم شما اهل چه شهری هستید؟
اخه حدس می زنم هم شهری باشیم
حداقل با نویسنده دیگه وبلاگتون یعنی میم

هانتا گفت...

اعنراف مي كنم بايد دوباره قهوه و سيگار رو ببينم
اون آدمايي كه اول پست قهوه و سيگار درباره شون نوشتي كثيف ترين و ك و ن ي ترين آدماي دنيان
اصلا عصباني نيستم فقط نظر واقعيمو گفتم
جمله ي روي مزار ازو عالي بود دمن گرم
سلام
ببين من به قرآن دارم توي كله ي تباه شده ي يه اسب زندگي مي كنم چرا حاليت نيس؟

حماقت نکن گفت...

این نویسنده رو نمیشناسم ... اما حالا خیلی مشتاقم که کتابی ازش پیدا کنم و بخونم . اما در تایید حرف شما راجع به جماعت ژاپنی میتونم هاروکی موراکامی رو نام ببرم که اونهم برای خودش اعجوبه ایه . جنگل نروژی مشهور ترین کتاب این نویسنده و مشاهده یک دختر ایده ال در یک صبح بهاری یکی از بهترین داستانهای کوتاه نوشته شده توسط موراکامی است .

ارسال یک نظر

لطفا پیغام های خارج از بحث پست رو به این آدرس ها بفرستین :
زکریا kaboe.tanha@gmail.com

معتادان دیازپام ده

جستجو در دیآزپام 10

دیآزپام خورندگان امروز